لبخند با لبهایم قهر کرده بود و حالا بهاری با طراوت برکویر قلبم سایه انداخته بود. ابرهای سیاه و پرکینه ناامیدی به باران رحمتی بدل شده بودند که شورهزارها از آن جان میگرفتند. سرشار از سپاس بودم. از خدایی که هیچوقت دست رد به سینهام نزده و تنها پشت و پناهم بوده...