جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
-ترمه... سهم من بود. و لعنت به من که همراهم آورده بودمش. -قرار شد خاطرهها رو رها کنی. بیحرف، خیره به چشمهایم دستش را نگه داشت. ترمه را از جیبم درآوردم و در دستش گذاشتم. دستش دور ترمه مشت شد.