برای اینکه چهارنفر را با خودم بکشم. بعد یکدفعه همه را ول کنم بیایم اینجا و یکنفر را آماده مردن کنم. ملافههایش را عوض کنم. حمامش کنم. موهاش را شانه کنم و وقتی قرصهایش را میدهم، یادم بیفتد که ای وای این مادر است. چقدر پیر شده و بعد مثلا از تو صحبت کنم و مادر بپرسد که حالا چه کار میکند، زندهس؟ و من بگم آره چرا که نه؟ و شب که برگشتم، مادر کنار تلویزیون نشسته باشد و بپرسد خوش گذشت؟ و من بگم آره، حرف زدیم! خندیدیم، یاد گذشتهها کردیم که دست همدیگر را میگرفتیم و زیر باران قدم میزدیم، یا از این گلفروشی وقتی میگذشتیم گل میخریدیم.