باز کن آمده نسیمی که اهل دنیای تلخ دربهدریست.
توی فنجان خستهاش پر کن چشمهایی که قهوه قجریست.
از شکستی بزرگ میآید امپراتور کشوری کوچک.
هیچکس شاعرش نشد یک عمر بر لیش بغض خنده تلخک.
کوچ دادنش آبدزدکها خشکسال شکنجه باران.
توی جنگل وزید شبنم شد بر مزار غریب کوچک خان.
هر سحر غیرت بهارستان گونهاش را به توپ میبندد.
از لب سرخ پاره پاره بپرس چه کسی در شکنجه میخندد.