اصلاحات ارضی در ایران که قرار بود رابطهی ارباب ـ رعیتی را در کشور ملغی سازد و زارع را به دهقان صاحبزمین و ارباب را به مالک اراضی کشاورزی مکانیزه تبدیل کند، هم برنامهای بود برای نوسازی کشاورزی، هم پروژهای برای برقراری پیوندی مستحکم میان شهر و روستا. اصلاحات ارضی در عینحال پروژهای سیاسی بود برای برکشیدن ساکنان دور افتادهترین روستاهای کشور در مقام اعضای یک ملت واحد که بنا بود آشکارترین نشانهی تجلیاش شخص محمدرضا پهلوی باشد در مقام شاهنشاه ایران. پس از طی سه مرحله، این مهمترین برنامهی تمامی دوران سلطنت محمدرضا شاه، رابطهی ارباب ـ رعیتی را دچار دگرگونی ساخت اما نه، توانست مالک و زارع را در سطح بنشاند و نه، تولید کشاورزی را در کشور افزایش دهد؛ در مکانیزه کردن کشاورزی توفیقی نداشت و همچنین نتوانست اشتغال روستایی را بهبود بخشد. نهایتأ، به مهمترین وعدهاش یعنی زدودن فقر از چهرهی روستاهای کشور نیز عمل نکرد.
چنین انحرافی از اهداف اولیه، بدون ورود به جزئیات ناظر بر منطق استقرار این برنامه قابل درک نیست. منطقی که در این کتاب و در مورد استان کردستان، گام به گام و روستا به روستا پیگیری و توصیف شده و همهی پیامدهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسیاش مورد مداقه قرار گرفتهاند.