جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
(داستان های فارسی،قرن 14)
نگاه هر دو نفرمان به هم قفل شد. چشمهای درشت و قهوهایاش بیش از اندازه شفاف بود. لبخندش هم بگینگی به دلم نشست. صورت خسته ولی مهربانش مثل یک تابلوی ایست دور از دسترس بود. من هم عاشق سرکشی....