پدر ادیپوس در صدد قتل فرزند خود بر میآید ولی کودک از چنگال مرگ میرهد و به پادشاهی تبس میرسد. پدر خود را ناشناخته میکشد و مادر خود را به ناشناخته به زنی میگیرد. چندی بعد بر کرده خود واقف میگردد و چنان پیشمانی بر او چیره میشود که خود را کور میکند و از مردم خویش میخواهد که او را به کفاره معصیتی که کرده از شهر برانند. ادیپوس در قربت سرگردان میشود و در حالی که همه یاران و خویشانش از او بریدهاند تنها دختر وفادارش آنتیگون از او پرستاری میکند.
شاعر بزرگ یونان سرگذشت شگفتانگیز و غمانگیز این پیرمرد کور و فرزندانش را با سخنان بلند به نظم کشیده است. در اینجا گفتگو از بازیگری های تقدیر، قهر و لجاج خدایان و تیرگی سرنوشت آدمی است که بنا به نظر سوفوکل جز به نیروی دانش و عقل نمیتواند به سعادت دست یابد...