چه اتفاقی میافتد که بعد از گرفتن یک تصمیم، احساس گناه شدیدی داریم؟ چه اتفاقی میافتد که بعد از اینکه رفتاری از ما سر میزند، اینقدر با خودمان در تعارض و کشمکش قرار میگیریم؟ چرا وقتی به نظر میرسد همهچیز در زندگی ما طبق برنامه و خوب پیش میرود، احساس خستگی، بیرمقی، بیحالی، بدندرد یا خستگی روانی توضیحناپذیری داریم؟ اگر این پرسشها، ابهامها و خستگیها ادامهدار باشند، احتمالا گرفتار پدیدههایی هستیم که خارج از هشیاری ماست و ما را تحت سلطه خود درآورده است. نشانه سلطه یک احساس ناخوشی عمیق و دائمی است. سلطه میتواند مقطعی باشد، مثل شخصی که تحت سلطه مواد مخدر، دارو، بیماری یا یک هیجان خاص مثل خشم، آزردگی و ناامیدی است. از سوی دیگر، سلطه یک شخص روی فردی دیگر را داریم که میتواند ادامهدار باشد و در اینجا بحث بازی قدرت پیش میآید. نویسنده در این کتاب به بررسی این سلطه دوم میپردازد و به طور مشخص بازی دادن، سوءاستفاده از قدرت، تلقین کردن یک فکر به دیگری، و «زندانی کردن ذهن دیگری» را در بستر خانوادهها، زوجها و گروهها تحلیل میکند.