و اما من؟ پایم به پاریس رسیده و نرسیده موهایم را پسرانه میزنم، گوشواره پرخروسی آویزان میکنم و مثل محلیها شالی بلند دوبار دور گردنم میپیچم که هیچ فایدهای ندارد؛ همانی هستم که بودم. آمدم راه رفتن کبک را یاد بگیرم، راه رفتن خودم یادم رفت. من از یادت نمیکاهم، مارتیتا داستان کورینا، هنرمند جوانی است که به دنبال رویاهای ادبی خود به پاریس میرود؛ شهر نور و روشنایی و عشق. دوستانی هم دارد: مارتیتا و پائولا. هر چند پاریس آنی نیست که تصور میکردند اما تجربه زندگی در شهر بزرگ و مشهور و زندگی زیرزمینی در آن تجربه جالبی است. زمان میان این سه دختر جدایی میافکند تا این که سالها بعد، در خانهتکانی و اسبابکشی، یک نامه خاطرات فراموشنشدنی روزهایی را که با هم گذرانده بودند به یادشان میآورد.