کیان با هزاران کینه و دردی که از کودکی در قلبش دارد و سودای مقام و قدرتی که در تمام وجودش زبانه میکشد: گردنبندی جادویی میسازد و نام خورشید را بر آن میگذارد: برای آن پنج الماس با قدرتهای کاملا متفاوت در نظر میگیرد و در راه ساخت الماسها از افراد بسیاری کمک میگیرد و هیچکس از اهداف شوم و سیاه او با خبر نیست...
اما او بی خبر از کسی است که سالها در کنار او گام برمیداشته و علیه او میاندیشد...