ماریکو، تنها دختر یک سامورایی سرشناس، همیشه میدانست که فقط و فقط برای یک هدف خاص تربیت شده است: ازدواج. صرفنظر از تواناییهایش به عنوان یک کیمیاگر ماهر، یا زیرکیاش که به زیرکی برادر دوقلویش، کنشین، طعنه میزد. چون پسر به دنیا نیامده نبود، سرنوشتش با اولین نفسی که کشید رقم خورد.
وقتی که فقط هفده سال دارد، ماریکو به قصر شاهنشاهی فرستاده میشود تا با نامزد خود ملاقات کند، مردی که، برای اولین تجربهاش، انتخاب نکرده است. با حملهی بیرحمانهی سیاهجامگان به کاروان ماریکو، سفرش زودتر از موعد مقرر به پایان میرسد. این راهزنهای خطرناک اجیر شدند تا ماریکو را پیش از رسیدن به قصر بکشند...
ماریکو تصمیم میگیرد به این فرقه بپیوندد تا پرده از راز قتل خود بردارد...