تاکسی به بزرگراه 101 پیچید که به سمت دریا میرفت و از مسیری پرپیچ و خم در حاشیه تپهای قهوهای، به درهای عمیق با ردیفی از درختان بلوط منتهی شد.
راننده گفت: «اینجا دره کابریلوئه.»
هیچ خانهای به چشم نمیآمد: «مردم توی غار زندگیمیکنن؟»
«توی این دوره دیگه نه. اقیانوسها رو توی خودش کشیده.»
یک دقیقه بعد بوی دریا به مشامم خورد. یک پیچ دیگر را رد کردیم و هوا به طور محسوسی خنک شد. تابلویی کنار جاده میگفت: «ملک خصوصی، برای ورود در هر زمان مجوز لازم است.»
...