وقتی دهه سوم زندگی تمام میشود کمکم احساس میکنیم زمان با سرعت هرچه تمامتر میگذرد. به سختی کار میکنیم و بعضی جاها شاید فکر کنیم که مسئولیتهای شغلی همه زندگی را فرا گرفته و خسته کننده شدهاند، شاید هم از کاری که انجام میدهیم احساس رضایت نکنیم. شاید تاکنون ازدواج نکردهایم و از این موضوع دچار افسردگی شدهایم. فرضا هم اگر ازدواج کردهایم، ممکن است همسرمان به ما بیتوجه باشد یا آن انتظاری را که از زندگی زناشویی داشتهایم، برآورده نشده باشد. اگر هم بچهدار شدهایم و بچهها هم کمی بزرگ شدهاند، توقعات بی حد و حصر آنها که از توان ما خارج است ما را مستأصل میکند. دور و بر خودمان را که خوب نگاه میکنیم میبینیم، چیزهایی که میتوانست در ما احساس رضایت ایجاد کند، غایب است. خلاصه به فکر میافتیم از زندانی که برای ساختن آن تاکنون زحمت فراوان کشیدهایم خود را آزاد کنیم. حال برای آزاد شدن از این زندان چه باید بکنیم؟
همه ما لیست بلندبالایی از استعدادهای رها شده و تحقق نیافته را با خو حمل میکنیم. آنها در اثر عدم استفاده یا بیتوجهی یا اعتقاد داشتن به اینکه بخشی از خیالبافیها و رویاهای کودکانه هستند از بین نمیروند. در عوض آنها به طور مخفی به فعالیتشان ادامه میدهند و همانطور که بزرگتر میشویم تبدیل به دردسر و گاهی شدیدا آزار دهنده میشوند.
متن ساده و روان کتاب حاضر که توسط روانکاو مشهور پیرو مکتب یونگ، رابرت جانسون و همکار قدیمی او جری رول نوشته شده است، به ما کمک میکند تا میراث آرزوهای تحقق نیافتهمان را بشناسیم و بدانیم چگونه باید آنها را کنترل کرد و تغییر شکل دهیم تا بتوانیم با خودمان و دیگران در سالهای میانسالی و پس از آن، در آرامش زندگی کنیم.
نویسندگان کتاب توضیح میدهند که چه زمانی آوردن رویاهای زیست نشدهمان به سطح آگاهی، میتواند ما را به آنسوی ناامیدیهایمان سوق دهد، حتی اگر شرایط بیرونی به طرز قابل رؤیتی تغییرپذیر نباشند. این کتاب طرحی واقعبینانه و عمیق برای تبدیل حسرت به آگاهی وسیعتر و تلقین بخشهای پنهان روانمان با زندگی بیرونیمان ارائه میدهد.