از بالای وست مینستر، بلندی اصلی شهر، میشد نوار خیلی باریک و نقرهای اقیانوس را دید که افق را تا شرق میپوشاند.
پدرم این منظره را دیده بود - مدیر به همه نشانش میداد - اما وقتی داشت از فرودگاه جی اف کندی میبردمان خانه، اصلا نایستاد تا به ما هم نشانش دهد. اقیانوس بیش از هر چیز دیگری که توی دیدمان بود ممکن بود حالمان را بهتر کند.