پس از اینکه انجییر همزادش را میسازد، بیدرنگ با شلیکی به سینهاش آن را نابود میکند. انجییر خود را به دو نفر بدل میکند و سپس خود را میکشد. «رابرت انجییر» دیگر به عنوان سوژه واحد وجود ندارد. ما هرگز محرم آنچه این نخستین همزاد فرضی، در صورت یافتن مجالی برای سخن گفتن بر زبان میاورد، نیستیم. ممکن بود فریاد بزند: «نه! من اصلیام!» یا «نه! من انجییر واقعیام!» بیش از این نمیتوان برای درونی و بیرونی، اصل و رونوشت، حد و مرزی تعیین کرد. دستگاه به شکلی بینقص، محتوای ثابتی را بارها و بارها باز تولید میکند. برای چیزی که خود باز تولید شده است، اهمیتی ندارد که بخواهد در برابر باز تولید مجدد مقاومت کند. به عبارت دیگر، «جوهر» برتری وجود ندارد که به نحوی فرآیند پیشروی و باز تولید را به تعویق بیندازد. دستگاه، ابزاری است که بهطور همزمان از خویشتن راز زدایی و در عین حال آن را رازگون میکند، خویشتن را مینویسد و محو میکند، آن را به طور همزمان باز تولید و نابود میکند...