«... اکنون و در ساعت مرگ، آمین.» نماز و ذکر روزانه به پایان رسیده بود. مدت نیم ساعت صدای یکنواخت امیر که به دعاخوانی مشغول بود، آیینهای مرموز و باشکوه و غمانگیز کهن را به یاد میآورد. در آن نیم ساعت، صداهای دیگر در زمزمه سرودی موزون که از خلال آن گهگاه کلمات غیرمنتظرهای چون محبت، پاکدامنی و مرگ در گوش زنگ میزد، به هم آمیخته بود. به نظر میرسید که با زمزمه نیایش منظره اتاق پذیرایی که آرایشی بسیار بیلطف داشت دیگرگون میشود...