خانم ایکس: انگشتام، انگشتام قطع شدن. خدای من انگشتام افتادن روی زمین، خون همه جا رو گرفته! کمک کنید، کمکم کنید تا جمعشون کنم، رئیس خوشش نمیاد، باید همهچیز مرتب باشه، خودتون که بهتر از من میدونید، باید همهچیز مرتب باشه، رئیس بدش میاد که اینجا نامرتب باشه، کمکم کنید تا پیش از این که رئیس بیاد جمعشو کنم، همهجا سفیده، چشمم هیچچیزی رو نمیبینه، سرده، خیلی سرده... انگشتام... خون... کمکم کنید... انگشتام... انگشتام... انگشتام... [نفسنفسزنان؛ گویی از خواب، از رویایی بیرون میپرد!] خدای من... چه کابوس وحشتناکی...