تا جایی که به خاطر دارم، همیشه بسیار بلندپرواز بودهام. رویای پست و مقامهایی را در سر میپروراندم که تا سالهای 1980 اغلب در سیطره مردان بود؛ کمسیر، وکیل یا قاضی در دادگاه قانون اساسی. در نخستین تجربه کاریام به دلیل فشار زیاد دچار فرسودگی شغلی شدم و استعفا دادم. چون باید به همسر، امور خانواده، دو فرزند خردسال و زندگی شخصیام نیز رسیدگی میکردم، تلفیق تمام این مسئولیتها به چالشی جدی تبدیل شد. همین مسائل هم موجب شد تا هر بار انتخابهای شغلیام را زیر سوال ببرم و در نتیجه اعتماد به نفسم را از دست دادم. چه چیزی واقعاً به زندگیام معنا میبخشد؟ شغلم؟ همسرم؟ خانوادهام؟ دستاورد من در این سالها دقیقاً همان چیزی است که دیدگاهم را نسبت به بلندپروازی تغییر داد. من به اهمیت آرامش روحی و روانی برای تحقق اهداف و شکوفایی پی بردم. متوجه شدم ذهن و افکار محدود کننده خودم مانع اصلی در ده سال نخست حرفهام محسوب میشد. در این کتاب به شما کمک میکنم که بین بلندپروازی و زندگی شخصی خودتان تعادل برقرار کنید.