همواره تصور کردهاند که دانشگاه خوب دانشگاهی است که مدیریتش بر حسب کارآمدی اقتصادی کارآمد است و در مورد آن بر حسب میزان کارآفرینی، تبلیغ خود و پیشرفت در رقابت با سایر دانشگاهها داوری کردهاند. نویسنده این کتاب استدلال میکند که اغلب موسسات این اهداف را به بهای از دست دادن کمال دانشگاهی و خدمات عمومی دنبال میکنند. طرح کتاب این است که در سطح مدیریت ارشد آموزش عالی فاقد رهبری فکری مشخصی هستیم و کارکنان دانشگاهی باید مسئولیت هدفمندی اخلاقی موسساتشان را بر عهده بگیرند. این به مفهوم بازگشتن به ارزشهای نخبگان «برج عاجنشین» نیست بلکه به مفهوم رد کردن نظام دانشگاهی به شدت لایه لایهای است که به شکلی شتابزده دانشجویان را برای نهادهای متمایز برمیگزیند...