پپا و مکسی از وقتی خیلی کوچولو بودند با هم دوستاند. آنها یک شرکت کارآگاهی دارند و توی شرکتشان به پروندههای عجیب و غریب و مشکوک رسیدگی میکنند. پولگاس، سگ شکاری آژانس، و ببیتو با پستانک جادوییاش در حل پروندهها به آنها کمک میکنند.
در این داستان، قرار است پپا و مکسی همراه پدربزرگ به تعطیلات بروند. تعطیلات آخر هفته با پدربزرگ معمولا بیدردسر است و به دوچرخهسواری و گردش در جنگل میگذرد. اما اینبار آنها سر از یک قصر ترسناک درمیآورند. قصری که صداهای عجیب و غریبی از توی آن میآید و تابلوی نقاشیاش هم...
انگار به آنها نگاه میکند!
به نظرتان پپا و مکسی میتوانند از پس پرونده این قصر ترسناک بربیایند؟