زندگی پسر بچهی داستان ما به خوبی پیش میرفت تا اینکه اتفاقات عجیب و غریبی برایش افتاد.
اول موهایش شروع کرد به ریختن، بعد نوبت به کنده شدن پوستش رسید، بعد هم توی نافش پرز پیدا کرد و دست آخر یک چیز قهوهای لزج و چسبناک که احتمالا مغزش بود، از دماغش زد بیرون!
به نظر شما همهی اینها طبیعی است؟ یا پسر بچه داستان ما دارد از دست میرود؟
موقع خواندن این کتاب خوب حواستان را جمع کنید و جلوی خندهتان را بگیرید، وگرنه بعید نیست کلهتان از شدت خنده از تنتان جدا شود!