گارسون: آه! دختربچه بودن چه مصیبتیه. شما تجربه خیلی زیادی دارین. مادام؛ متاسفانه باید بگم که تقریبا دیگه هیچ کس قدرشناس توانائی عقلی و بصیرت پیرزنها نیست. شما باید رئیس جمهور میشدین، یا دبیرکل، فرماندار، یا استاندار...
پیرزن: عزیزجون، من قبلا همه این چیزائی که تو میگی شدم؛ فرماندار و سارتر و گاو مقدس و حتی کتابفروش ساده دورهگرد هم بودم و کتابهایی فروختم که شیطان دلش میخواست توشون حلول پیدا کنه، مثل رمان
”تسخیرشدگان“. ولی حالا دیگه وقتی برای این جور حماقتها ندارم؛ حالا دیگه کرچ شدهام، باید رو تخمهام بنشینم! البته این یه استعارهس، یه تشبیهه؛ من باید بدون وقفه زایمان کنم. از همین حالا و همینجا شروع میکنم. آب حاضر کن، آب خیلی زیاد، یه طشت بزرگ پر آب بیار. ملافه حاضر کن، ملافههای زیاد... ( پرده میافتد. یک پرده سفید با لکههای قرمز.)