بک سهی


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
از زندگی سیرم ولی دلم می‌خواهد دوکبوکی بخورم
  • همراه با تخفیف
  • 159,000 تومان
  • با تخفیف: 135,150 تومان
می‌خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم
  • همراه با تخفیف
می‌خواهم بمیرم اما دوست دارم دوکبوکی بخورم
  • همراه با تخفیف
  • 168,000 تومان
  • با تخفیف: 142,800 تومان
می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم
  • همراه با تخفیف
  • 140,000 تومان
  • با تخفیف: 119,000 تومان

از زندگی سیرم ولی دلم می‌خواهد دوکبوکی بخورم

  • 159,000 تومان

خودکاوی همیشه برایم سخت است؛ مخصوصا وقتی با احساسات منفی دست و پنجه نرم می‌کنم. چطور بگویم... آخر وقتی می‌دانم روی یک تکه زباله پا گذاشته‌ام، چرا باید آن را از زمین بردارم و از نزدیک نگاهش کنم تا بیشتر مطمئن شوم که زباله است؟! آرزو دارم راهی پیدا کنم تا کمتر در بدی‌ها گیر کرده و بیشتر خوبی‌ها را ببینم. می‌خواهم باز هم اشتباه کنم، شکست بخورم و مسیرهایی نو برای پیمودن بیابم. می‌خواهم از امواج هیجانات درونم لذت ببرم و به آن‌ها به چشم ضرب‌آهنگ زندگی نگاه کنم. می‌خواهم در دل ظلمت آن‌قدر پیش بروم تا کورسویی از نور بیابم و مدت‌ها زیر چتر آن زندگی کنم. امیدوارم روزی به آرزویم برسم.

می‌خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم

  • 140,000 تومان

کتاب "می‌خواهم بمیرم ولی هنوز هم دوست دارم دوکبوکی بخورم" دومین کتاب بک سهی است که به بررسی مشکلات شخصی نویسنده با افسردگی و سلامت روان می‌پردازد. بک سهی تجربیاتش از درمان، چالش‌های همزیستی با بیماری روانی و عشق به دوکبوکی (نوعی کیک برنجی کره‌ای) را از طریق تاملات صادقانه و یادداشت‌های روزانه، به اشتراک می‌گذارد. این کتاب ترکیبی از درون‌نگری و شوخ‌طبعی است و نگاهی عمیق به پیچیدگی‌های سلامت روان و جستجوی معنا در زندگی ارائه می‌دهد.

می‌خواهم بمیرم اما دوست دارم دوکبوکی بخورم

  • 168,000 تومان

علائم متداولی مثل شنیدن صداها، افکار مزاحم و خودآزاری تنها نشانه‌های افسردگی نیستند. درست مثل آنفولانزای خفیف که می‌تواند باعث آسیب به کل بدنمان شود، افسردگی خفیف هم می‌تواند ذهنمان را به‌طور کلی درگیر کند. از بچگی درونگرا و حساس بودم. در حال حاضر خاطرات مبهمی دارم، اما طبق نوشته‌های دفترچه خاطرات قدیمی‌ام واضح است که خوش‌بین نبوده‌ام و هر از گاهی احساس ناراحتی می‌کردم. در دوران دبیرستان بود که واقعاً نشانه‌هایی از افسردگی در من پیدا شد و روی تحصیلم تأثیر گذاشت و مانع از رفتنم به دانشگاه شد و آینده‌ام را به خطر انداخت. شاید مسلم بود که در بزرگسالی دچار افسردگی می‌شوم.حتی بخش‌هایی از زندگی‌ام که می‌خواستم تغییرشان دهم مثل وزن، تحصیلات، دوست و دوستانم را تغییر دادم اما باز هم افسرده بودم. همیشه چنین احساسی نداشتم اما مدام بدحال می‌شدم و از بدحالی بیرون می‌آمدم که این موضوع مثل آب و هوای بد کاملاً اجتناب‌ناپذیر بود. ممکن بود خوشحال به رختخواب بروم اما غمگین و عبوس از خواب بیدار شوم. وقتی استرس داشتم نمی‌توانستم غذا را از گلویم پایین دهم و وقتی مریض بودم مدام گریه می‌کردم. به‌سادگی تسلیم این واقعیت شدم که فردی هستم که از بدو تولد افسرده بوده‌ام و اجازه دادم دنیایم تاریک و تاریک‌تر شود.

می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

  • 140,000 تومان

روانپزشک: «خب، چه کمکی از دستم بر میاد؟» من: «راستش فکر می‌کنم یکم افسرده‌ام. لازمه وارد جزئیاتش بشم؟» چرا در بیان احساساتمان صادق نیستیم؟ آیا دلیلش این است که از زندگی کردن بسیار خسته هستیم، و وقت نداریم احساساتمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم؟ همیشه دلم می‌خواست افرادی را که احساسی شبیه من دارند پیدا کنم. بنابراین تصمیم گرفتم به جای اینکه بیهوده دنبالشان بگردم، کاری کنم آنها بتوانند دنبالم بگردند ــ دستم را بالا بگیرم و فریاد بزنم: من اینجا هستم، به این امید که یک نفر من را ببیند، برایم دست تکان دهد، خودش را در من پیدا کند، به من نزدیک شود، و بتوانیم در کنار هم به آرامش برسیم.

صفحه‌ی 1