اواخر جنگ جهانی دوم دو افسر نیروی دریایی بریتانیا در اتاق انباریمانند تنگ و خفة شمارة، به نقشهای درخشان و ظاهراً احمقانه برای گمراه کردن ارتش آلمان نازی رسیدند. آنها میخواستند با این نقشه هیتلر را متقاعد کنند که متفقین بهجای حمله به سیسیل قصد یورش به یونان را دارند. به این ترتیب میتوانستند ایتالیا را از آغوش فاشیسم بیرون بکشند، فرانسۀ تحت اشغال را آزاد کنند و مسیر جنگ را به سمتی ببرند که برگشتناپذیر باشد. ولی برای اجرای این نقشة فریب خطرناک، که جان هزاران نفر از سربازان قوای متفقین در گرو آن بود، عجیبترین مأمورشان را فرستادند؛ مردی که اصلاً وجود نداشت! مردی مرده با جسدی متلاشی که در ذهن نویسندة داستانهای جیمز باند متولد شده بود.