با این که جنایات شاه سفید تمام شده، اما کابوسهای آن دوره ترسناک و پراضطراب حتی یک شب هم دست از سر اریک فوگلر برنمیدارد.
مادربزرگ اریک از او دعوت میکند تا با هم به سفر بروند. اریک دعوت او را قبول میکند؛ شاید سفر به منطقهای خوش آب و هوا و اقامت در هتلی مجلل، کمی حالش را بهتر میکند. اریک فکرش را هم نمیکند که چه ماجراهای هیجانانگیزی در هتل برایش اتفاق میافتد؛ او نمیداند که شاهد قتلی خواهد بود، اما هیچکس حرفش را باور نمیکند و افرادی به دنبالش میافتند تا خفهاش کنند! اریک فوگلر با مادربزرگ راهی سفر میشوند، در حالی که خیلی چیزهای دیگر را هم نمیداند...