وایولت در حال فرار است. او از دست دوشس دریاچه فرار کرده که او را در مزایده خرید، همچنین از عمری خدمت که زمانی برای او معین شده بود. اما وایولت تا هر جا فرار کند، نمیتواند شورشی را نادیده بگیرد که درست زیر سطح پرزرقوبرق جواهر شکل میگیرد، یا این موضوع را که خودش هم میخواهد در این شورش سهمی داشته باشد. وایولت به همراه اش و متحدی جدید، کشف میکند که آگریهایش بسیار قدرتمندتر از آن بودهاند که در تصورش میگنجیده. اما آیا او آنقدر قوی هست که علیه جواهر و هر چیزی که همیشه میشناخته، بایستد؟ و آیا حاضر است زندگی هر کسی را که برایش ارزشمند است، به خطر بیندازد تا جواب این سؤال را بفهمد؟