حنا از میان همهی سرگرمیها بیشتر دوست داشت نقاشی کند. عاشق کشیدن اقیانوسهای آبی با ماهیهای رنگارنگ، باغهای همیشه سبز با گلهای وحشی و آسمان بزرگ با پرندگان آوازخوان و پروانههای رنگی بود. اما همیشه فکر میکرد دفترش برای کشیدن این همه چیز کوچک است.
به دیوار خالی اتاق خیره میشد و به دفتر بزرگی فکر میکرد که همیشه آرزویش را داشت. تا اینکه یک روز تصمیم گرفت از دیوار اتاقش به جای دفتر نقاشی استفاده کند. فکر هیجانانگیزی بود. اما یادش افتاد مادرش همیشه از خطخطیهای روی دیوار چهقدر عصبانی میشد و...