باد میداند، ماجرای پیرمردی ایرلندی را روایت میکند که پیش از مرگ در سال ۲۰۰۱ از آنی گالاگر نوهاش میخواهد پاکتی را از کشوی میزش بیاورد. این پاکت حاوی چیزهایی است که مربوط به گذشته اوئن میشود و تا آن زمان هرگز در موردشان به آنی چیزی نگفته بود. پدربزرگ وصیت میکند آنی بعد از مرگش خاکستر او را به ایرلند ببرد و در دریاچه گاروه گلیب پخش کند... آنی در حال پراکندن خاکستر اوئن ناگهان در مه گم میشود و وقتی به خود میآید، میفهمد در ایرلند هشتاد سال قبل است، زمانی که پدربزرگش شش ساله بوده... زمان جنگ جهانی اول زمانی که قهرمانان جنگ در عید پاک در ایرلند، معاهده صلح بین بریتانیا و ایرلندرا تجربه میکنند... زندگی آنی به مدت یازده ماه در سال ۱۹۲۲ به نوعی با یکی از افسانههای ایرلندی عاشقانه و جنگ جهانی اول تلفیق میشود.