از مراسم تدفین خسته شدم، از مرگ خسته شدم، از زندگی خودم که در حال نابودی است خسته شدم. مدتی کوتاه آمدند و بعد همه مرا تنها گذاشتند. گورستان تارا وسیع نبود. گوری که برای مامی کنده بودند بزرگ مینمود. اسکارلت با خود فکر کرد حتی بزرگتر از گور ملی است. ولی مامی لاغر شده بود، شاید دیگر آنقدر بزرگ نبود و به چنین گور بزرگی احتیاج نداشت.