نوجوانی دور از خانواده و در محیط مدرسه شبانهروزی، تعادل روانی خود را از دست میدهد. (داستان نخست)
مادربزرگی که اسیر اوهام و خیالهای دوران جوانی است، با پسر و نوههایش همسفر میشود و به خاطر یک خبط فکری، آنها را نادانسته، به بیراههی خاکی میکشاند و سرنوشت آنها به دست یک باند بیرحم و آدمکش میافتد. (داستان دوم)...
یک افسر روس که هیچگاه دست به قمار نیالوده بود، زندگی خود را در یک قمار میبازد. (داستان سوم)...