در پاریس پرزرق و برق 1927، ژوزفین بیکر با ارنست همینگوی میرقصد، موریس رول تک و تنها پیانو مینوازد و گروترود استاین به میزبانی تالارهای افسانهای خود مشغول است. با این حال، به جز این نوابغ، چهار مرد و زن دیگر نیز در این شهر حضور دارند که هر یک حکایتهای شگفتانگیز خود را به پیش میرانند.
کمیل، این زن خدمتکار، پس از مرگ کارفرمای محبوبش، با رازی بزرگ در دل زندگی کرده است؛ وقی مارسل پروست از او خواسته بود تا تمامی دفتر یادداشتهایش را بسوزاند، کمیل یکی از آنها را از گزند آتش حفظ کرده و برای خود نگه داشته بود. اینک اما این دفتر یادداشت ناپدید شده و کمیل در تکاپو برای یافتنش پیش از برملا شدن راز درون آن است در سوی دیگر شهر، وقت برای نقاش شیدا و دلباختهای به نام گیوم نیز به تنگ آمده است. او تنها چند ساعت برای بازپرداخت بدهی خود وقت دارد، بدهیای که اگر نپردازد سرش را بر باد خواهد داد. سورن، یک پناهنده ارمنی، برای کودکان عروسکگردانی میکند و در دل امید دارد تا در شهری که هرگز برایش حکم خانه را نداشته است، مامن و پناهی بیابد. همزمان که سورن در تلاش برای احیای گذشته خویش است، ژان -پل ژورنالیست توان رویارویی با گذشتهاش را ندارد و در سیمای هر غریبهای به دنبال دخترک گمشده خود میگردد.
با گذر زمان و نزدیک شدن به نیمه شب، شهر نورها این چهار شخصیت را به یکدیگر نزدیکتر و نزدیکتر میکند تا در فرازی فراموشنشدنی مسیرشان به همدیگر برسد. به وقت پاریس با آوازی آهنگین و عمیق، به ما نشان میدهد ساکنین فراموششده پاریس هم به اندازه شهری که در آن خانه کردهاند، درخشان و خیرهکنندهاند.