جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
هر ضربالمثل قصهای دارد که نشان میدهد آن ضربالمثل چگونه زبانزد شدهاست. ضربالمثلها به ما کمک میکنند تا با یک جماهی کوتاه، منظورمان را به خوبی به دیگران بفهمانیم.
هر ضربالمثل قصهای دارد که نشان میدهد آن ضربالمثل چگونه زبانزد شده است. ضربالمثلها به ما کمک میکنند تا با یک جملهی کوتاه، منظورمان را به خوبی به دیگران بفهمانیم.
دیو و دلبر، دلنشینترین قصهی عامیانهی فرانسه است. این قصه توسط گابریل سوزان دو ویلنوو نوشته شده است. کتاب حاضر، بازنوشتهای از نسخهی اصلی این قصه است.
رفتم به باغ گردو دیدم یه جغد اخمو جغده میگفت: «هو...هو شکار من کو...کو؟» جغده به فکر موش بود موش، خونهی عموش بود
رفتم به باغ زردآلو تو باغ میگشت زاغ کوچولو زردآلوها رسیده بود زاغی اونا رو چیده بود اونا رو ریخت توی سبد داد کشیدم: «زاغی بد! زود هام و هومش نکنی! تنها تمومش نکنی!»
رفتم به باغ پسته دیدم یکی نشسته کی بود؟ یه موش کور بود از خونه خیلی دور بود بیچاره خاله موشه نشسته بود یه گوشه اتل متل، گلابی گرسنه بود، حسابی
رفتم به باغ پرتقال اونجا چی دیدم؟ یه شغال شغاله گفت: «صدا میآد صدای قدقدا میآد» مرغه به باغ اومده بود پیش کلاغ اومده بود
رفتم به باغ انگور دیدم یه خاله قورقور تو باغ ما بود خاله سر به هوا بود خاله خاله سرش بالا بود نگاش به انگورا بود
رفتم به باغ انار اونجا چی دیدم؟ یه مار دیدم که خاله ماره رو شاخهی اناره ماره یه خرده بد بود کلک زدن بلد بود...