نوشتن مقدمه برای یک کتاب فلسفی مانند نوشتن مقدمه برای کتب دیگر نیست و شاید قابلمقایسه باشد با نوشتن چنین قسمتی برای یک کتاب رمان و یا شعر. به همین خاطر نوشتن چنین بخشی برای کتابی فلسفی و نه کتابی که در حوزه تاریخ فلسفه نوشتهشده باشد، کاری بیهوده و پوچ است به این خاطر که فلسفه باید از همان ابتدا اصول خود را معرفی و به اثبات محتوا بپردازد و از هرگونه پیرایهی زائد جلوگیری کند و این پیرایهها مرض تاریخ فلسفه است که فیلسوفان و خوانندگان را به گمراهی میکشاند، یعنی فلسفه چیزی جز استدلال نیست و هرچه غیر استدلال امری باطل است به همین خاطر و به خاطر امراضی که فلسفه به آن دچار شده باید کمی مقدمهپردازی کنم و این ناچاری از سر ضرورت فلسفی نیست.