خود را میکشاند کنار سیم خاردار و مثل جغد هو میکشید. بر اردوگاه خاکستر مرگ پاشیدهاند. مرد جوان، سر بالا میگیرد و ماه را نگاه میکند که کمکم دارد خود را میکشاند وسط آسمان. دوباره به اردوگاه چشم میدوزد. از دور، شبحی به سویش میآید. دوربین کشیده میشود به طرف شبح: دختر جوان بلند بالایی است که صورتش را زیر برقع پنهان کرده. دختر جلو میآید و میایستد روبروی مرد جوان و سلام میکند. جوان ریشو به سلامش پاسخ میدهد و با مردمکهای بیقرار به او خیره میشود....