از اعماق راهروی زیرزمین صدای جدیدی شنیده میشود. تلق تلق تلق تلق ... اریک از در ورودی راهرو فاصله میگیرد. تلق تلق تلق تلق تلق تلق تلق... اریک کوتاه کوتاه نفس میکشد... تلق تلق تلق تلق تلق تلق تلق... قلبش به تپش افتاده و به سمت در نگاه میکند.... تلق تلق تلق تلق تلق تلق تلق تلق... در یک لحظه زن ناشناسی از کنار در زیرزمین عبور میکند و به سمت انتهای راهرو میرود و یک چرخدستی قراضه با چرخهای معیوبی که داخلش پر از رخت چرک است، حمل میکند. همینطور که او چرخدستیاش را به سمت انتهای راهرو میبرد صدا کمتر و کمتر میشود... تلق تلق تلق تلق ... تلق تلق تلق تلق تلق...