آیا امکان دارد که افلاطون و هابز، به فاصلهی دو هزار سال از یکدیگر، با پیشینهها و موقعیتهای متفاوتی که داشتند، واقعا دربارهی چیز یکسانی بحث کرده باشند؟ آیا ممکن است امروزفیلسوفی بیابید و دربارهی نفس همان پرسشهایی را مطرح کند که هیوم پرسیده است (حالا بوداییهای کهن به کنار)؟ امروزه مدام میشنویم که تمام اندیشهها ((موقعیتی)) هستند، یعنی به موقعیت خاص تاریخی، اجتماعی و فرهنگیای که متفکر خود را در آن مییابد گره خوردهاند.
-برشی از متن کتاب