وقتی جاننثارها در را از جا میکندند، اوزون احسان افندی در حال رسیدن به نتیجه بود: «دنیا رویا است. بله، دنیا... آه، بله، دنیا قصه است». افندی «اطلس قارههای مهآلود» را که حاصل تخیلش بود، نوشت و به پسرش داد؛ اما پسر نمیدانست که چه ماجراهایی پیش رویش است. وارد ماجرا شده بود، غافل از این که ماجراها و اتفاقها در کتابی که در دست داشت، قبلا نوشته شده است.