شهر در حال سوختن بود. شعلههای آتش، خانههای کاهگلی اطراف کوچههای باریکی که به خندق دور قصر منتهی میشدند را به کام خود کشیده بود و دیوارهای قصر را در خود فرو میبرد. از سمت غرب، از دروازه بندرگاه، صدای جیغ و غوغای نبردی وحشیانه و ضربات دژکوبهایی که به دیوارههای قصر میکوبیدند، هر لحظه بلندتر میشد. مهاجمان به شکل غیرمنتظرهای با در هم شکستن سنگرهایی که تنها با تعداد کمی سرباز، چند شهروند تبرزیندار و تعدادی کماندار محافظت میشدند، آنها را محاصره کردند...