رویکرد روانکاوانه به زندگی بر باور به ساحت ناخودآگاه بنا شده است، اما راجع به چیستی این ساحت اختلافنظرهای گستردهای وجود دارد که به انشعابهای اساسی در مکتب روانکاوی دامن میزند. ساحت ناخودآگاه از منظر فرویدی جنبهی پستتر وجود ماست، انسانی بدوی و کودکی تربیتنشده که گرچه در اسارت خودآگاهی مدرن ما قرار دارد، طی زمان بیداری ما اعتراض خود را با علائم رواننژندانه و به کمک مکانیزمهای دفاعی بروز میدهد. درحالی که در دیدگاه یونگی، این ناخودآگاهِ شخصی ماست که حاوی امیال مهارگسیخته و هوسهای کودکانهمان است ولی ناخودآگاه جمعی ما حاوی «غایت آمال» ما، غرایز فرهنگیمان و سرچشمهی فهمی وسیع و «فرا فردی» از زندگی و زایندهی بصیرتهای عمیق و هنر متعالی است.
بنابراین، اینکه ساحت ناخودآگاه را ساحتی برتر از خودآگاهی بدانیم، در حوزهی روانشناسی معاصر، دیدگاهی یونگی است. در عصر پیشمدرن چنین نگاهی غالب بود.
در جریان روانشناسی پساصنعتی، کارل گوستاو یونگ بود که دوباره ساحت پررمزوراز رؤیاها را ساحتی عُلیا دانست. یونگ میگوید: «از نظر فروید، ناخودآگاه ما همچون مهدکودکی است، من هم اعتراف میکنم که در درون خودم مهدکودکی دارم، اما حجم آن در مقابل حجم عظیم تاریخ ناچیز است.» نظر یونگ این است که تمام دستاوردهای تاریخی بشر در ناخودآگاه عُلیای ما انباشته شدهاند. کتاب ارزشمند «خویشتن دومیلیونساله» آنتونی استیونز شرح همین نگاه است.