جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
سربازها از چپ و راست، دواندوان و فریادکشان دهاتیها را به محل اعدام میراندند؛ همانند گوسفندانی که به مسلخ برده میشوند! قطرههای باران روی کلاه آهنین آلمانیها، بر چهرۀ پر چینوچروک زنان و بر گونههای گرد و گوشتالوی بچهها فرو میچکید. گِل در زیر پایشان شلپشلپ صدا میکرد و هرازگاهی بدن کسی با سرنیزۀ یک سرباز آلمانی آشنا میشد و فریادی از درد برمیخاست ...
در بیشه فاختهای نغمه میخواند. لابد چشمانش را بسته و باد به غبغب انداخته بود و مثل همیشه شیرین و غمناک میخواند؛ میخواند که همیشه چنین بوده، همه چیز میگذرد، اما باز از نو آغاز میشود.