خون آشامهای آشنا، همین حالا که داریم با هم صحبت میکنیم، آهسته و بی سر و صدا در تعقیب شما هستند. آنها همه جا هستند. در خیابانهای روشن از نور خورشید، در زیر نور چراغهای مهتابی دفتر کارتان و حتی در روشنایی گرم خانهتان. خون آشامهای آشنا آن بیرون هستند و ظاهراشان با آدمهای معمولی تفاوتی ندارد. اما همین که نیازهای درونی سربرآورد، آنها را تبدیل به درندگانی وحشی میکند.
آیا این خون آشامهای آشنا را میشناسید؟ آیا قدرت اهریمنی آنها را در زندگیتان تجربه کردهاید؟
آیا تا به حال به آدمهایی برخورد کردهاید که در نگاه اول عالی و بینقص به نظر رسیدهاند ولی بعد معلوم شده آشغالی تمام عیار بودهاند؟ آیا قول و قرارهایی را در نجواهای شبانه شنیدهاید که هنوز سپیده سر نزده فراموش شدهاند؟ آیا تا به حال وجودتان خشک شده است؟