«همیشه فهرست بلندبالایی از اهداف داشتم. مشترک یا شخصی، اول هم به مشترک ها می پرداختم. فک و فامیل می گفتند برای خودت طلا بخر، نمی خریدم. همکاران شرکت می گفتند این قدر تیروتخته نخر، بگذار خودش بخرد، وظیفه اش است، می گفتم « من و اصغر نداریم که!» و سالی یک بار مبل و پرده و میز ناهارخوری عوض می کردم. می گفتند کدام زنی برای خانه و زندگی و شوهر و بچه هایش این قدر خرج می کند، خرج می کردم. من و اصغر نداشتیم! ماشین دوم را گفتند به نام خودت کن، باز هم من و اصغر نداشتیم! البته اصغر یک بار هم نگفت که مثلا بیا ماشین دوم را به نام تو کنیم یا ویلای محمودآباد که بیشتر اقساطش را من داده بودم اگر می گفت شاید قبول می کردم، اما من و اصغر نداشتیم و همه چیز به نام اصغر بود!»