من آن کسی که میگویم نیستم.
مارلا آن کسی که فکر میکند نیست.
آلیسون از خانه فرار کرده و جایی برای زندگی ندارد، تا آن که در انبار خانهای پنهان میشود که فکر میکند خانهای متروکه است. اما خانه خالی نیست. مارلا آنجا زندگی میکند؛ زنی سالخورده و تنها که فراموشی دارد و فکر میکند آلیسون دوست زمان جوانیاش، تافی، است.