من و مادرم در خشکشویی پشت زنی که تا آن موقع ندیده بودیمش ایستاده بودیم. مادرم بعدا دربارهاش گفت: «زن خوشظاهری بود، خوشترکیب و باکلاس بود.» زن لباسی مناسب فصل پوشیده بود از جنس کتان سبک با نقش گلهای آفتابگردان بزرگ. کفشهایش همرنگ گلبرگها بود و کیف آویزان از شانهاش که راهراه سیاه و زرد بود، مثل زنبوری تنبل دور گلها میپلکید. رسید دریافتش را داد، لباسهایش را گرفت و بعد از، به قول خودش، خدمات سریع و موثر خشکشویی تشکر کرد. زن گفت: «میدونید، مردم دارند درباره رالی حرفهایی میزنند. حقیقت که نداره، داره؟»