وقتی ماه بر فراز تالار سوم شمالی بالا آمد، به دهلیز نهم رفتم تا شاهد به هم پیوستن سه جریان جزرومد باشم. این اتفاق فقط هر هشت سال یکبار میافتد.
دهلیز نهم به خاطر سه راهپله بزرگی که دارد منحصربهفرد است. دیوارهایش با مجسمههای مرمری پوشیده شدهاست؛ صدها و صدها مجسمه، ردیف ردیف تا ارتفاع زیادی بالا رفته است.
از دیوار غربی بالا رفتم تا رسیدم به مجسمه زنی که کندوی عسل حمل میکند. پانزده متر بالاتر از سنگفرش، قد زن دو یا سه برابر من است و کندوی عسل با زنبورهایی مرمری پوشیده شده که اندازه انگشت شست مناند. یک زنبور، که همیشه با دیدنش حالت تهوع خفیفی پیدا میکنم، دارد روی چشم چپ او میخزد. با فشار خودم را در فرورفتگی جایی که مجسمه زن قرار دارد، جا دادم و منتظر ماندم تا وقتی صدای غرش جزر و مد را از تالارهای پایینی شنیدم و احساس کردم دیوارها با فشار آن چیزی که در شرف وقوع بود دارند میلرزند.
و تو، تو چه کسی هستی؟ چه کسی هستی که دارم برایت مینویسم؟ آیا مسافری هستی که جزرو مدها را فریب دادهای و از طبقههای فروریخته و راهپلههای متروک عبور کردهای تا به این تالارها برسی؟ یا شاید کسی هستی که میخواهی مدتها پس از مرگم در تالارهای من زندگی کنی؟!