هشت داستان این مجموعه برخی از بهترین و خیالانگیزترین داستانهای اشمیت را نشان میدهد: از داستان عشق بین بالتازار، نویسنده ثروتمند و موفق، و اودت، صندوقدار سوپرمارکت، تا داستان پرنسسی پابرهنه؛ از داستان تکاندهنده گروهی از زنان زندانی در یک گولاگ در شوروی گرفته تا پرتره سرگرمکننده یک کمالگرای همیشه ناراضی. در اینجا هشت افسانه معاصر نهفته است، درباره کسانی که در جستجوی خوشبختیاند، با گروهی از شخصیتهای عجیب و تاثیرگذار. در پس هر داستان حقیقتی ساده و البته گریزناپذیر هست: شادی اعلب درست جلوی چشمان ماست، اگرچه ممکن است در برابر آن نابینا باشیم.
«تازهوارد موهایی داشت که مثل یال اسب ضخیم بود، فرکرده، خشن و زمخت که حجم سرش را دوبرابر کرده بود. طوری سلامت و پرپشت که معمولا روی سر زنان آفریقایی میشود دید. اما اولگا با آن پوست زیتونیاش، اصلا به نظر نمیرسید آفریقایی باشد و میبایست از جایی در اتحاد جماهیر شوروری آمده باشد، چون حالا در سیبری بود، در کمپ زنانی که رژیم کسانی را که پیرو مذهب ارتدوکس نبودند به آنجا تبعید میکرد.»