پایتخت در خطر سقوط است و نیروهای وییا و ساپاتا شهر را ترک میکنند و مردم وفادار به انقلاب نیز در پی آنان جلای وطن میکنند. سیاستمداران، کارمندان، ژنرالها و افسران «ارتش سابق فدرال»، دکترها، معلمها، زنان راحتطلب تهیمغز، زنان بدکاره، و خلاصه همه کسانی که کوتهنظرانه به وییا دل بسته بودند، نومیدانه میکوشند بگریزند تا به دست سربازان سرخپوست قبیله «یاکی» کشته نشوند. این فراریان هراسان در یک واگن بهداری گرد میآیند و در سراسر شبی هولناک، حدسهای دیوانهوار خود را بلغور میکنند.