به عجیبترین روز زندگی من خوش آمدید!
همه چیز از یک روز معمولی تغییر کرد، روزی که از من کلاس ششمی دعوت کردند سر میز بچهباحالها بنشینم. از آن روز عجیبترین ماجراهای زندگیام شروع شد... از نجات جان دختری که فکر میکرد شاهدخت است بگیر تا کلی دردسر با میمون عصبانی و دایناسور گرسنه و آدمفضاییها!
تازه یک ماجراجویی دیگر هم هست که باید از آن سر دربیاورم؛ در درخشانی که همیشه خوابش را میبینم، دری با نور نارنجی...