کوچهها، مثل پاهای اختاپوسی وحشتناک، او را به همدیگر پرتاب میکردند.
او را هر کوچهای به کوچهای دیگر چون خود میسپرد. کوچهها توی هم میرفتند. منشعب و تنگ میشدند و دور خود میچرخیدند. منظرهها تکرار میشد. خانهها را دیوارهایی به هم پیوسته بود. برخی درها پابرهنه بودند و برخی دیگر پادری داشتند و شناشیل با رنگهای غمباری رنگ شده بود شبیه فضای دستههای عزاداری.