«شیرفروش» داستان زندگی در میان آشوبی است که اعضای یک جامعه ساخته و به آن دامن میزنند. دختر جوانی با بیان شیرین، معترضه، کنایی و طنزش راوی داستان است و از شیوه آشنایی ناخواسته با مردی غیراخلاقی سخن میگوید که بیست و سه سال از او بزرگتر است. جامعهای که این دختر هجدهساله در آن زندگی میکند به سان بسیاری از جوامع دنیا بستر شایعهپراکنیهای مردم عادی و قضاوتهایشان درباره یکدیگر است؛ جامعهای که از نظر سیاسی نیز ناامن و درگیر بحرانهای اجتماعی - سیاسی است. در هر سطر و جمله این رمان به مخاطب یادآوری میشود که چگونه در برخی جوامع مانند جامعه اطراف او زندگی به سختی پیش میرود. انگار هیچ چیز در جای درست خود قرار نگرفته است، مردم یکدیگر را دائم قضاوت و محکوم میکنند در حالی که چیز زیادی از کنه ماجرای هم نمیدانند؛ حتی رد و بدل شدن یک سخن کوتاه بین دو نفر در خیابان یا پارک قضاوت مردم را برمیانگیزد و احساس آسایش و آرامش فرد را درجا میخکوب میکند. انگار این دختر راوی که نماینده تمام دختران و زنان جوامع است خیلی آهسته و معصومانه دارد به مخاطب میگوید: «لطفا فقط یک لحظه مرا نگاه نکنید!» میل به حفظ حریم شخصی و توانایی دفاع از حیثیت خود، در حالی که ایرلند با تلاطم سیاسی و اختلاف میان کاتولیکها و پروتستانها دست پنجه نرم میکند، داستان را از مواجهه با جهانبینی زیبای یک دختر جوان فراتر میبرد. زیرا ذهن این دختر جوان بسیار حساس و پویاست و به دنبال یافتن پرسشهایی است که برای بسیاری از انسانها در جوامع مختلف پیش آمده است.